SifTal

SifTal

در جستجوی درمانی برای اینجور زندگی کردن...

فراموش کردم

سه شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۱۷ ق.ظ

خیلی ساده و عادی که مشغولِ کارهای روزمره هستی، ناگهان گلویت تنگ می شود. ناخودآگاه چهارتا قطره اشک،  پشتِ سر هم، از گونه هایت سر می خورند پایین و آرام و به ترتیب، می لغزند زیر چانه هایت. ولی نمی دانی چرا. هر چقدر فکر می کنی، یادت نمی آید چه شده. توهمی سرگردان و  فراموش شده، در شقیقه ات می چرخد و یهو تیر می کشد و سرت را پنج درجه، هل می دهد عقب... ولی... یک لحظه بعدش، دوباره چشمایت را می بندی و یک نفس عمیق می کشی و سریع، رد اشک های روی گونه ها را پاک می کنی. چون می دانی مسیرِ درستش، در همان پله های نسیان بود. شاید ما را به خاطر مصلحت هایی این شکلی، انسان آفریده اند. ببخشیم، بگذریم، رها باشیم و ناپدید شویم.

  • Sif Tal