SifTal

SifTal

در جستجوی درمانی برای اینجور زندگی کردن...

مواقعی که به اشتباهاتم فکر می کنم... اشتباهات بزرگی که زندگیم رو تغییر داد... دلم می گیره، احساس می کنم دیگه نمی تونم به خودم اعتماد کنم... اما دوباره تو امشب اومدی و منو نجات دادی... مرسی! کلی مرسی!!!

  • Sif Tal

گاهی رفتارهایی از بعضی آدمها، می بینم که واسم زننده هست، البته معلومه، که از دست این آدمها ناراحت نمی شم. چون آدمها خیلی موجودات پیچیده ای هستند، خیلی پیچیده تر از یه رفتار...

اما در لحظه این رفتارها، جدا می تونه آزار دهنده باشه به خصوص تو محیط کاری، که نمی شه از بعضی ها که باهاشون کار می کنی، دوری کنی و یا به شیوه های قبلی من، استفا بدی!!! وقتی یاد 5، 6 سال پیش می افتم اینجور موقعها وقتی اذیت می شدم، سریع می رفتم با یکی صحبت می کردم حداقل تو ذهنم با یکی حرف می زدم! اما الان حوصله ی حرف زدن راجع بهشون رو ندارم! اگه وقت کنم کمی راجع به علت ناراحتیم می نویسم و سریع فراموش می کنم خود رفتار رو... و در اکثر مواقع هم اینقدر درگیر مشغله های مختلف هستم که فراموش می شه...

+فکر می کنم دارم بزرگ می شم شاید... نه اونقدر بزرگ، هنوز کلی بچم!!

  • Sif Tal

آدمها هر چه قدر مهارت کمتری داشته باشند، نسبت به پیروزیهای موقتی حریص تر می شن، جوری که حاضرن دست به هر کاری بزنن، تا ظاهرا برنده نمایش داده بشن... چون در درون خودشون می دونن که چقدر بدند و از اینکه شکست، کمبود مهارتشون رو نشون بده می ترسند... .

  • Sif Tal

دیروز دوستام بهم battle pass بازی Dota رو کادو دادن... کلی خوشحال شدم و ناراحت! خوشحال چون خب خیلی از امکانات بازی رو فعال می کنه و هر سال یک بار موقع مسابقات بین المللی (که با بچه ها نگاه می کنیم) این اتفاق می افته (اینجوری نگاه نکنید!!! برای من تماشای مسابقات E-sport خیلی خیلی هیجان انگیزتر از فوتباله خب!!!) ... اما ناراحت از اینکه می خواستم بازی کامپیوتری رو بگذارم کنار،  تو تابستون! چون کلی کار و درس دارم... و صددرصد می گذارم کنار و هدیه ی دوستام می مونه بی استفاده و انقضا می شه، اما خب کاریش نمی شه کرد... . 

  • Sif Tal

بیاید وسعت دیدمونو زیاد و زیادتر کنیم اونوقته که از چیزها و رفتارهای کوچیک و کم ارزش ناراحت نمی شیم و می تونیم باهوشتر زندگی کنیم.

  • Sif Tal
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۱۴
  • Sif Tal

نمی دونم از کی بود که تصمیم گرفتم اینجوری باشم که معمولا با هر آدم جدیدی آشنا می شدم... نمی گفتم که شریفی یا المپیادی ام و ... . می خواستم اگه طرف می خواد باهام دو کلمه حرف بزنه، از روی این باشه که از رفتارم خوشش می یاد... 

در واقع همیشه دوست داشتم چیزی بیشتر از دستاوردهای درسیم باشم..

 اما هفته ی پیش وقتی یه آشنای قدیمی ازم پرسید به کجا رسیدی این همه کتاب خوندی؟ همیشه کتاب دستت بود! حتی تو مهمونیها!

ناخودآگاه گفتم تونستم برم دانشگاه شریف!

و اونجا بود که این فکر عینه پتک کوبید تو سرم!!! " آره تو همون آدمی هستی که انگار مستقل از شریف چیز مهمی نداری!!!! وگرنه دلیلت رو شریف عنوان نمی کردی!!!!"

این بود که تصمیم گرفتم، هر هفته علاوه بر کارهای مربوط به درس و کار حتما، 4 ساعت یه کار مستقل و جدید انجام بدم!!!

آپدیت بعد چند ماه: صرفا یه سری کتاب خوندم!!! 

مستقل از شریف باید دقیقتر تعریف می شد. :دی به زودی یه سری فکرهای جدید براش آپ می شه... .

  • Sif Tal
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۴
  • Sif Tal

همون جوری که فراموش کردن چیزهایی که یاد گرفتیم، خیلی سریع رخ میده که یهو نمی فهمی چی شد که هیچی بلد نیستی انگار!!!

یادآوری چیزهایی که یاد گرفتیم هم سریع اتفاق می افته... حداقل واسه ی من اینجوری بود این دو ماهی که کتابهایی رو بعد مدتها مرور می کردم تا برای کنکور ارشد آماده شم و با اینکه سخت بود و ناراحت کننده اما در نهایت، از قدرت خارق العادم!! برای یادآوری راضی بودم، که البته به سادگی فعال نشد این قدرته!!!

حتی تونستم نسبت به بعضی مسائل، دید جدید و عمیق تری هم پیدا کنم که مطمئنم در آینده می تونم ازش استفاده کنم...

و به این نتیجه رسیدم که فراموشی با نابودی، فرق عمیقی داره! :) 

  • Sif Tal

این روزها به شدت ذهنم آشفته هست و نمی تونم رو مطالعم تمرکز کنم دلیلشم می دونم چیه... اما نمی دونم چطور درستش کنم...

دلیلش اینه که... مهم نیست!

اما مهم اینه که، نمی شه درس خوند :(  

  • Sif Tal