SifTal

SifTal

در جستجوی درمانی برای اینجور زندگی کردن...

۷ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

ما حتی وقتی عاشق می شویم باز هم برای خودمان زندگی می کنیم. و برای هم زنده بودن در هیچ چیز لحظه ای  به جز اینها وجود ندارد، لحظه هایی که ما دستِ هم رو می گیریم تا همدیگرو بلند کنیم، وقتی زیبایی همدیگر را می شناسیم، احساس همدیگر را کشف می کنیم، فکر هم را وسعت می بخشیم و یا روحیه ی هم را رنگارنگ می کنیم. فقط در این لحظه هاست که ما برای هم زنده هستیم و چقدر هم دوست داریم که زنده باشیم! اما بقیه وقتها، اگرچه کنار هم باشیم، دستهایمان یکدیگر را لمس کند،  تعداد نفسهایمان بیشتر شود و قلبمان محکمتر بتپد. حرفهای هم رو بشنویم. و یا حتی با هم گریه کنیم یا بخندیم. لزوما ما برای هم زنده نیستیم و حتی اگر مثلا بگوییم "برای همیشه دوستت دارم و تا تهش پیشت می مانم" یا دنبالش بگردیم. همیشه ای که در عمق رویاهایمان سرک می کشد و با شکستن پایه ی امید، یهو رو سر آدم خراب می شود و له می کند و می سوزاند. این همیشه ی رویایی، هیچ فایده ای ندارد. اصلا معنی ندارد وقتی "زنده بودن"، لحظه ای در این "برای همیشه" پیدا نشود.

  • Sif Tal

با بغض نوشتم: اصلا نیازی نداره بهم ثابت کنی که ارزشمندی، از نظر من خیلی خفن و ارزشمند هستی و خیلی قبولت دارم.

و تو بعد از چند دقیقه و 10 خط پایین تر، میان چت هایمان گفتی: ناراحت می شوم که ناراحتی و وقتی که می گی برای من اینقدر ارزش قائل بودی و خیلی قبولم داشتی و ... .

 

می دانی که دلم شکست؟ نه فقط از اینکه می دانستی اینها را ولی نمی خواستی ادامه دهی. از این دلم شکست که فعلهای حالی که استفاده کردم در فاصله ی ده خطی، برای تو افعال گذشته شده بودند! از اینکه آینده برای تو، همین حالا بود، آینده ای که هنوز خودم قبولش نکرده بودم که اتفاق بیوفتد.

... سیف گاهی آدمها به توجه تو نیازی ندارند. به ارزش قائل شدنِ تو نیازی ندارند... . و هیچ کس این وسط آدمِ بدی نیست. حتی تو فاصله ی ده خطی، من و تو هر کدام مسیرهای متفاوتی را می خواستیم و شاید فقط به دلیلِ همین ده خط، خیلی درست بوده که همون آینده، خیلی زود برای من اتفاق بیوفتد.

  • Sif Tal
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷ آبان ۹۶ ، ۱۱:۳۴
  • Sif Tal
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۶ آبان ۹۶ ، ۲۲:۲۲
  • Sif Tal
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۳ آبان ۹۶ ، ۱۵:۱۲
  • Sif Tal

نشستم فکر کردم که شاید همیشه کم رنگ شدن رابطه، به خاطر عوض شدن اولویت ها نیست.

کم شدنِ توجه و دزدکی به یاد هم بودن، همیشه به این معنی نیست که دوست داشتن کوچیک تر شده.

دور شدن از دوست داشتنی ها، شجاعت زیادی می خواهد، ولی شاید گاهی این دور شدن علاوه بر خودخواهی، ریشه در علاقه و اعتماد هم دارد؟

   

ولی می دونستی که می دونم که زیاده خواهی و حرص، جزو دلایلِ ناگفته ات بود؟

ولی می دونستی که می دونم که گاهی گذشتن و عبور کردن، به معنی ترک کردن نیست... فقط به معنی زندگی کردن است. اما در هر حال، ترک شدن اتفاق می افتد... خواه ناخواه! 

و نمی دانم که می دانی که هنوز تاریک ترین درد دوست داشتنی ام را به تعویق می اندازم... همون بخشی از من که بی صبرانه می خواهد، لذت فراموش کردنِ تو را بچشد. دریافت

  • Sif Tal

دستهایش را روی گوشهایش محکم گرفت که صداهایی  را که نمی خواست وجود داشته باشند، نشنود. چشمهایش سریع بست تا نبیند که مظهر محبت و خشم چقدر به هم نزدیک هستند و بغضش را پشت خنده های ساختگی قایم کرد. ذهنش را با کتابها و تخیالات ساختگی پر کرد. جایی به جز زیر پتو، اون هم بی سر و صدا و آخرشبی که همه خوابیده بودند، نمی تونست گریه کند و داستانِ دردهایش را برای تصوراتش بگوید. خب نمی خواست که کسی بفهمد که چقدر سردرگم و آشفته هست، خیلی وقتها حتی، نمی خواست خودش بفهمد!

ولی دیگه خیلی دیر شده، خیلی زودتر از اینها، وقتش شده بود که چشمهایش را باز کند. دستهایش را از روی گوشهایش بردارد و برود جلوی آینه بایستد و تمام دردها و افکار و حس ها رو همونجوری که هستند، بپذیرد و بعد برود هر جایی که دلش می خواهد، و هر جور که می خواهد زندگی کند. و برایش مهم نباشد که دیگران درباره اش، چی فکر می کنند. اشکهایش را ببینند یا نبینند. متوجه خنده هایش بشنوند یا نشنوند. نگاه بی روح و سردرگم اش را درک کنند یا درک نکنند و یا صدای خشونت و درد درونی اش را بشنوند یا نشنوند و هیولای استرس که او را ذره ذره تمام می کند، لمس کنند یا نکنند.

وقتش شده که سعی کند حداقل یک نفر را دوست داشته باشد و به یک نفر اعتماد کند و برای یک نفر زندگی کند. چون شاید همه ی آدمها به دنیا می آیند که عاشق شوند، ولی برای او همانقدر که دست از تنفر از خودش بردارد، خیلی هم کافی است.

  • Sif Tal