ما حتی وقتی عاشق می شویم باز هم برای خودمان زندگی می کنیم. و برای هم زنده بودن در هیچ چیز لحظه ای به جز اینها وجود ندارد، لحظه هایی که ما دستِ هم رو می گیریم تا همدیگرو بلند کنیم، وقتی زیبایی همدیگر را می شناسیم، احساس همدیگر را کشف می کنیم، فکر هم را وسعت می بخشیم و یا روحیه ی هم را رنگارنگ می کنیم. فقط در این لحظه هاست که ما برای هم زنده هستیم و چقدر هم دوست داریم که زنده باشیم! اما بقیه وقتها، اگرچه کنار هم باشیم، دستهایمان یکدیگر را لمس کند، تعداد نفسهایمان بیشتر شود و قلبمان محکمتر بتپد. حرفهای هم رو بشنویم. و یا حتی با هم گریه کنیم یا بخندیم. لزوما ما برای هم زنده نیستیم و حتی اگر مثلا بگوییم "برای همیشه دوستت دارم و تا تهش پیشت می مانم" یا دنبالش بگردیم. همیشه ای که در عمق رویاهایمان سرک می کشد و با شکستن پایه ی امید، یهو رو سر آدم خراب می شود و له می کند و می سوزاند. این همیشه ی رویایی، هیچ فایده ای ندارد. اصلا معنی ندارد وقتی "زنده بودن"، لحظه ای در این "برای همیشه" پیدا نشود.
- ۳ نظر
- ۲۴ آبان ۹۶ ، ۰۳:۴۴