و زندگی ادامه داره....
این روزها بیشتر، دنبال کار می گردم، شنبه باید برم یه چند جای جدید برای مصاحبه... این پزشکی که شمارش رو برای پروژه گرفتم، جواب نمی ده...کلی برای این پروژه زحمت کشیدم و نمی خوام ولش کنم، اما همش به این فکر می کنم برم سراغ یه چیز نظری تر، فیزیک کاربردی انگار با روحیه ی من سازگار نیست، با اینکه جالبه، اما...
دلم می خواد برم با یه استاد دیگه صحبت کنم، ولی می دونم با دو تا پروژه و برنامه ای که برای تافل و جی ار ای و کار دارم، جای هیچ مشغله ی اضافه ای نیست... از طرفی برنامه ورزش و خونه داری و کلی کار دیگه هست که ... دارم فکر می کنم اون موقع که دبیرستانی بودم چ دنیا قشنگ بود، می نشستیم ساعتها رو سوالای المپیاد مخ می زدیم و خرکاری می کردیم، بدون اینکه ناراحت باشیم، بدون اینکه کلی غم و مشکل و کارهای عقب افتاده در ذهن داشته باشیم. در واقع چقدر تمرکز راحت تر و ممکن تر بود...
+اما هنوز یه چیزهایی منو نگه می داره...
- ۹۵/۰۳/۲۸