تغییر کتابخونه مرکزی...
تو دوره ی لیسانس، جایی که تو دانشگاه خیلی دوستش داشتم و بهم آرامش می داد کتابخونه مرکزی بود. این کتابخونه یه سری میز و صندلی داشت، که کنار پنجره های کتابخونه، دو طرف قفسه های کتاب چیده شده بودن. یه طرفش واس دخترا و طرف دیگه برا پسرها...
من این میز صندلی ها و آرامش کتابخونه رو خیلی دوست داشتم و همیشه می یومدم و ساعتها کتاب می خوندم، هر وقت حوصلم سر می رفت از پنجره، محوطه ی دانشگاه رو تماشا می کردم...بچه هایی که رد می شدن،بعضی ها تند تند و با استرس می رفتن، بعضی ها دسته جمعی بودن، می گفتن و می خندیدن و بعضی آروم و متفکر! گربه هایی که دنبال غذا می گشتن و رو چمنها لم می دادن :)
خیلی وقتها هم تو قفسه ها سرک می کشیدم و یه کتاب هیجان انگیز پیدا می کردم و می خوندم مثل رستاخیز تولستوی، که همونجا (نصفه و نیمه البته) خوندم...
اما!!!
دیروز که با کلی امید! رفتم مرکزی دیدم میز و صندلی ها برداشته شدن، به جز دو! تازه، اون دوتا هم کنار پنجره هم نیستن!!! و به جاش یه تعداد اضافی، قفسه کتاب گذاشتن!!!! آخه چرا یه جای دانشگاه که با روحیه من سازگار بود، باید عوض می شد؟؟!!! آخه چرااااااا؟
+چون کتابخونه همون موقع بسته شد، نشد برم طبقه ی دوم رو چک کنم، امیدوارم اونجا اینطوری نشده باشه، اما می دونم امیدم واهیه!
+ثبت نام تموم شد و رسما شدم دانشجو دوباره! :|
- ۹۵/۰۶/۱۹