روز اول دستیار آموزشی بودن!
امروز روز اول تی ای بودن، در زندگیم بود!!!
وقتی رسیدم سر کلاس، در کلاس بسته بود و دستگیره شکسته! خدا رو شکر تونستم یکی از پسرها رو بفرستم دنبال کلید... اول کلاس که شروع کردم به صحبت، لحن صدام تغییر کرد و یه بار هم نفسم گرفت، یهو استرس ام زیاد شد اومدم بشینم که استرسم کم شه، اما صندلی از این چرخی ها بود که ارتفاعش رو خیلی کم کرده بودن و میز هم از این بلندا بود! (احتمالا اسم خاصی داره که من نمی دونم) و وقتی نشستم (در حال حرف زدن!) یه مرتبه دیدم هیچ کی رو نمی بینم و در واقع پست میز قائم شده بودم. :))
بلافاصله پا شدم، عین این کمدی ها شده بود!!
مشکل دیگه یه پسر بازیگوش بود که درسش هم خیلی خوب بود، ولی هی با بغل دستیش می گفت، می خندید. البته آوردمش پای تخته دوبار و مشکل حل شد!!!
کم کم صدام جدی شد و سعی کردم تماس چشمیم رو با بچه ها بیشتر کنم، وقتی تمام ذهنم رفت رو مسائل، دیگه استرس نداشتم و حتی کلاس رو خیلی خیلی دوست داشتم و گذر زمان رو هم نفهمیدم :)
+ مثل همیشه! معلم بودن، رو دوست دارم، انگار یه کنترلی در باطن این کار هست که اعتماد به نفس آدم رو می سازه خود به خود.
++ و فرار من از تدریس به پسرها، تموم شد.
- ۹۵/۰۷/۱۴