باید غل و زنجیرهایی رو که بسته ام، پیدا کنم.
تنهایی بهم انرژی خیلی زیادی می ده، وقتهایی که تنهام، می تونم عمیق تر فکر کنم و بهتر تصمیم بگیرم. احتمالا دلیلش اینه که من در جمع هرگز نمی تونم خودم باشم، و می دونید من چه درصد کمی از زمان زندگیم رو تنهای واقعی هستم؟ اگه این عادتها رو کنار نگذارم، از دست می دم همه ی فرصت هایی رو که دارم و هرگز اون آدمی که می خوام بشم نمی شم.
کاش بشه جسارتم رو پرورش بدم!
اعتراف می کنم که گاهی فقط می خوام، همرنگ جماعت شم! اعتراف می کنم، حرف های الکی و حتی از اون خاله زنکی هاش هم، روی من اثر می گذاشته! اعتراف می کنم با اینکه می دونستم کارم اثر خوبی داره، از ترس متفاوت شدن و مرکز توجه شدن، پس کشیدم... .
گاهی حرف نمی زدم، چون می خواستم تا کاملا از چیزی مطمئن نشدم، بیانش نکنم؛ اما این اطمینان رو به راحتی، با چند تا تایید سرسری اطرافیانم، می ساختم. چرااااا؟
شاید چون من معیاری ندارم، من نمی دونم چی درسته و چی غلط و نمی دونم دقیقا تکیه گاه فکریم چیه؟!
و سالها برایم تکیه گاه احساسی، همون تکیه گاه همه چیزی بود شاید، و وقتی که تغییر کردم، کم آوردم و همین شد که اعتماد به نفس کمی داشتم و غیره و غیره...
+اینها که نوشتم صرفا برا پیدا کردن مشکل هست، و اینکه اصولا باید به اینها توجه کنم تا حل شن دیگه :دی
- ۹۵/۰۷/۲۱