برای لحظه هایم
می دونید، خیلی از رویاهای من، عین فیلم سینمایی می مونن. یعنی خودم توش نیستم یا شاید فقط یک درصد رویاهام شامل خودم باشه. بقیه اش، آدمهای دیگه ان که من فقط مثل یه روح سرگردون، بدون وجود خارجی، نگاشون می کنم و گاهی هم اینقد این نگاه کردن، دقیق می شه، که شروع می کنم به حس کردن همه ی چیزهایی که اون آدمها حس می کنن! ترسشون و درد و شادی هاشون و .... . و حتی تو یه خواب می تونم برم تو قالب چند شخصیت که همزمان همشون هستم، حتی با اینکه اون ها هر کدوم حس های متفاوتی دارن و یا حتی دشمن هم هستن. نمی دونم شما هم رویاهای این شکلی دارید یا نه؟
دیگه اینکه من این مدلی ام که فکر می کنم، هر روز باید تصور کنم، تا بتونم شاد باشم. ولی البته الان فهمیدم که اگه برای لحظه هام، به اندازه ی حسِ خوب این تصورات، ارزش قائل می بودم، اون وقت می شد، خیلی بیشتر و سریعتر زندگی کنم! مغز من خیلی ساده، از یه سری چیز پر شده که تداومش رو حس می کنم، مث یه اعتیاد!
و اگه خالی نشه، دیگه نمی خوام زنده بمونم. این روزها گاهی با رویای خودکشی حتی، از خواب پا می شم. امشب تصمیم گرفتم، از الان تا یه مدت خوبی فقط به خودم فکر کنم. اصلا برای خودم تجویز کردم:
1. زندگی کردن عین یک خود خواهِ بی مسئولیت، سه بار در روز هر بار 1 ساعت.
2. زندگی کردن عین کر، 4 بار در روز هر بار نیم ساعت.
3. فکر کردن به خودم به طور مستقل از همه ی آدمها! 4 بار در روز هر بار یه رب.
4. یادآوری اینکه در لحظه فقط خودم مهم هستم، 24 بار در روز.
5. عوض نکردن تصمیم به خاطر احساس دیگران!
اینا رو برم فعلا شاید ذهنم از چرت و پرت های فعلی، خالی شه!
- ۹۶/۰۱/۱۴