چرا از دانشگاه شریف بدم می آید؟!
خیلی مهمه که ذهن آدم با چی پر شه!!
دیدگاهِ شریفی می خواد ذهن آدم رو با کتاب های درسی پر کنه. اینقد از آدم کار می کشن که تنها راه انجام دادنشون، فکر کردن به درس و درس و درس باشه. خب لعنتی! هیچ کس حق نداره، این دو وجب جایی که متعلق به خود آدم هست رو تا تهش، کنترل کنه، مثل اینکه آدم همیشه تا خر خره خورده باشه! هیچ راهی برا نفس کشیدن نمی مونه، باید حتما، یه بخشی از مغز آزاد بمونه، که آدم بتونه به چیزهای جدید فکر کنه و دنبال ایده های تازه واحمقانه باشه!
چون همیشه همینجوری یه یه چیز نو وارد زندگی آدمها یا طرز فکرشون می شه. همش از همون ایده ی نو و خامی که اولش احمقانه به نظر می رسه شروع می شه. همونی که خیلی ها هم به ذهنشون رسیده بوده، ولی جرات فکر کردن و ساختن و ادامه دادنش رو نداشتن. مغز که فقط برای پر شدن از فرمولهای نسبیت عام یا طریقه ی حل اختلالی هامیلتونی وابسته به زمان و ... نیست. اصلا اگه پر از درس بشه، به کجا می رسه؟ می ارزه آیا؟ می دونید که اینشتین هم از فشار درسی دانشگاهش ناراضی بود و تو اوقات فراغتش فیزیک خوند، به جاهای خوبی رسید.
سه سال پیش، نمی خواستم، تمام جوونیم رو کتاب باشه. برای همین از خودم و از شریف، بدم می اومد! از استادایی که انتظار دارن، دانشجو باید دانشگاه رو بسازه، ولی خودشون هیچ غلطی برای تی ای ای که براشون داره جون می کنه، نمی کنن! از استادایی که نمی فهمن 10 متر کم شدن توان اجاره خونه آدمها، تو 20 سال اخیر یعنی چی، ولی می فهمن که الکترون در مدار فلان چه خواصی داره! از استادایی که می گن در شبانه روز، 16 ساعت باید درس بخونی! هی! استاد عزیز! می دونی هر آدم سالمی به حداقل سه بار در هفته هر بار حداقل 20- 30 دقیقه فعالیت هوازی نیاز داره؟ و تو می فهمی که آدم بالغ به 8 ساعت خواب شبانه روزی، نیاز داره و می دونی که آدمها تو خوابگاه نصف شب، بارها، با سر و صدا هم اتاقی ها از خواب بیدار می شن و زندگی تو خوابگاه اونقدرا مفید نیست؟ می دونی خوابگاهِ سنوات گذشته ها چجوریه؟ و می دونی درس خوندن و کار کردن همزمان، جقدر سخت می شه، گاهی؟ و ... . حالا از اون 24 ساعتی که می گی، چجوری 16 ساعت بکشم بیرون؟ و آخرشم که با شکنجه خودم، موفق شدم بکشم بیرون. یه آدمی بشم که هیچی به جز همون کتاب نمی فهمه و حتی نمی دونه چطور می شه از همون کتابا، استفاده کنه! می دونی که اینشیتین یا فاینمن فقط فیزیکدان نبودن، اگه برید کتاب ها و سخنرانی های جالبشون رو بخونید می فهمید که چه خوب می تونستن با آدم های عادی ارتباط برقرار کنن و جذاب باشن و مردم رو به هیجان بیارن. کلی مهارت که با 16 ساعت خر زدن تو کتاب، به دست آدم نمی آد واقعا!
نمی خوام زیاد غرغر کنم! اینا برداشتهای من بود و کاملا درست نیس! الان برگشتم به این دانشگاه چون می دونم که فیزیک رو دوست دارم. چیزی که چند سال پیش تو شریف، به خاطر فشار زندگی، یادم رفته بود و الان حتی تصمیم گرفتم برم فیزیک تئوری بخونم. ولی می خوام بگم، هیچ کسی لازم نیست اینجوری باشه. آره درسته که گرایش های تئوری جالبی تو فیزیک هستن که ریسک بالایی هم دارن و می شه رفت توش و به هیج جایی نرسید! حتی بهترین حالتش این می شه، که پوزیشن استادی بگیری و 30 سال مثلا رو مدیفاید گرویتی کار کنی وآخرش آب از آب تکون نخوره و صرفا یه دانشمند مشاهده گر باشی. حالت بدترش اینه که فوق دکترا برای گرایشی که کار کردی، پیدا نشه و یا پوزیشن هیئت علمی بهت ندن و .... . ولی بی خیال! زندگی کلا ریسک داره دیگه :)
بعضی ها می زنن تو دل جاده، همینجوری با ریسک و عدم اطمینان از آینده می رن جلو! چون عاشقِ کاری هستن که انجام می دن. چون حتی اگه به جایی هم نرسن، از درصد خوبی از لحظه ها لذت بردن! حالا اگه من تا اون حد، به مرحله ی لذت بردن از فیزیک برسم، احتمالا همین تئوری، مثلا کوانتم گرویتی یا Inflation رو ادامه می دم و اگه پیداش نکنم، شاید برم بیو فیزیک یا complex system دنبال راه های درمان و کنترل سرطان. یا شایدم، کلا از فیزیک بیام بیرون، برم جامعه شناسی بخونم. واقعا هیچ چیزی قطعی نیست.
+ امروز دوستم م. که شریفی و مث من نقره المپیاد و فیزیکی بود، انصراف داد... حدسم اینه که تصمیم درستی گرفته، ولی خب هیچ وقت نمی شه مطمئن بود. از ته دلم، امیدوارم همینجوری شاد و سرحال و زنده، زندگی کنه و به آرزوهای بزرگش برسه :)
- ۹۶/۰۱/۲۰