خرد خرد تسلیم!
مخفی کردن بی مفهوم و مسخره هست! وقتی که با هر تیک تاک ساعت، دو ثانیه، به مرگم نزدیک تر می شم و هیچ چیزی ندارم که بتونم نگه دارم. دنیا من تسلیمم! هر طرحی که می خواهی رو چهره ام بزن، هر سلولی را که می خواهی سرطانی کن و هر کدام از تپش های قلبم درد دار، کن. تو چیزی بیشتر از جانم را نمی توانی ازم بگیری و همان را هم ذره ذره با نفس هایم، غرورم و اعتماد به نفسم، بیرون کشیده ای، گرفته و برده ای. باز هم بردار و... من هی در تقلا هستم که ذره ای از آنها رو دوباره بسازم؟؟! شاید فقط، باید تسلیمِ تو می بودم.
+حتی آدمهای اطراف برایم خیلی مهم نیستند. من می خواستم محبوب باشم و اعتماد به نفس با خاک یکسان شده ام را بالا بکشم! برای همین به بقیه کمک می کردم و می کنم یا با بقیه مهربون حرف می زنم و ... . من آدم خیرخواه و با محبتی نیستم. راستش، خود خواهم خیلی خیلی زیاد!!
- ۹۶/۰۲/۰۲