رفیقِ من :)
فقط سعی کردم واقعیتی که می دونم رو بگم. می دونید بهترین صفتی که برای یه آدم دوست دارم و می خواستم خودم هم داشته باشم، مقاوم بودنه و فیلوسوفیا تو مقاوم و محکم بودنش، خیلی شجاع و با جسارت رفتار می کنه. از اون آدمهاس که فقط با چند لحظه کنارِ آدم بودن، تا مدت زمان زیادی اثرش روی آدم می مونه. در واقع، داشتنِ دوست خوب و عاقل، مهربون، با درک و ... مثل فیلوسوفیا بهترین اتفاقِ سال 95 برای من بود. اصلا هم اغراق نمی کنم!
و اون روزی که بعد از تمام اون اتفاقات وقتی یه سال از اخراجم از شریف می گذشت و نمی دونستم با زندگیم می خوام چه کار کنم و حال قدم برداشتن نداشتم. بهم زنگ زد یهو! حتی اولش نشناختمش!! ولی براش مهم نبود بر خلافِ تمام دوستام که با فحش تلفن رو برمی داشتن و می گفتن کدوم گوری هستی؟ داری چه گهی می خوری؟ یا خوش می گذره دیگه، علافی؟
برای اولین دفعه، با یه دوست قدیمی حرف می زدم و حس راحت داشتم و بر خلاف بقیه بهم احساس گناه نداد. با اینکه خودش توی اون دوسال، دوران سختی از زندگیش رو می گذروند، ولی به روی خودش نیاورد حتی!! چقد دل یه آدم می تونه بزرگ باشه و روحش مهربون آخه! :) و روی این همه محبت، یه آدمِ منطقی و عاقل و جدی و محکم و باجسارت وجود داشته باشه.
از تهِ تهِ دلم دعا می کنم. به تمام چیزهای خفن و بزرگی که تو ذهنت هست برسی و تو مسیر رسیدن بهشون لذت ببری از زندگیت. دوست خوبم! راستش حتی، دلیلِ وجودِ این وبلاگ تو هستی!
روز اولی که با هم آشنا شدیم رو یادته؟ من چقدر عصبانی و جدی و ناراحت و بداخلاق بهت خوش آمد گفتم؟ و گفتم که مگه تا حالا تو خوابگاه زندگی نکردی؟! و صبح فرداش، اومدی بهم کیک شکلاتی تعارف کردی؟! راستش شوکه شدم! جوابِ تمام اون همه چرت و پرتی که اون شب بهت گفتم و ناراحتت کردم، رو با کیک شکلاتی دادی؟! بعدا بهم گفتی که مامانت بهت گفته بوده اگه می خوای دل هم اتاقی هات رو بدست بیاری بهشون محبت کن! احساس کردم چه مامان مهربونی داری. :) نگفت که باهاشون بساز. خرشون کن! تحملشون کن. اون دختر خل و چلی که چرت و پرت می گفت رو ایگنور کن! گفت: دلشون رو بدست بیار. :)
روزهای خوابگاه خیلی چیزها ازت یاد گرفتم. مثلا اینکه باید به نیت آدمها توجه کنیم و اگه یه آدم با نیت خوب، کار اشتباه انجام داد. باهاش جر و بحث نکنیم. با اینکه تو چند سال، از من کوچیکتر هستی، ولی خیلی خیلی زیاد، بزرگتر از من رفتار می کردی و می کنی. راستش خیلی قبولت دارم و همینجوری که تو این پست گفتم فکر می کردم که لیاقت دوستی با تو رو نداشتم.
یکی از این آدمهایی که سخنران motivation هست. می گفت که اگه تو زندگی به مرحله ای رسیدید که به خودتون باور نداشتید. به کسی که بهتون باور داره اعتماد کنید!
فیلو! من تصمیم گرفتم تلاش کنم، باوری که تو نسبت به من داری رو قبول کنم. با اینکه خودم اصلا این شکلی فکر نمی کنم. و نمی فهمم که چرا اینجوری برداشت کردی. ولی مرسی که هستی. خیلی خیلی زیاد. گاهی هم فکر می کنم که خیلی خوشبختم که باهات آشنا شدم. :)
- ۹۶/۰۴/۰۳