- ۱۶ دی ۹۵ ، ۱۳:۲۵
بگذار، بگذار گذشته رو تکرار نکنیم. اتفاقات مزخرف تابستون پارسال و تمام این دردهایی که موند. کاش راه درست رو از رو همین ها پیدا کنیم. کاش می تونستم دستت رو بگیرم، کاش می شد برایت زنده باشم. کاش می فهمیدی که هیچ پسری تو این دنیا به اندازه ی تو، روی من اثر نگذاشته...
هم سمیناری آقا، (که خیلی هم مردم آزار هست!) امروز تو راهروی دانشکده فیزیک من و یکی از دوستاش رو به هم معرفی کرد. اون هم به روشِ کاملا شریفگونه ی بی شرف! یعنی بدون اینکه حتی اسممون رو بگه، رتبه ی تک رقمی کنکور و المپیاد و استادهایی که باهاشون کار می کنیم رو گفت. :|
و درنهایت وقتی خواستم شماره ی آدم معرفی شده رو تو گوشی سیو کنم، نمی دونستم جای اسم چی بنویسم!
یعنی بنویسم رتبه ی چهار کنکور دکترای فیزیک، سال 94؟!! :/
مهمونی تموم شده بود و اومدیم تو خیابون، من هم خیلی ساده از دوستم جدا شدم که با اتوبوسی که نمی دونستم شیفتش تموم شده، برم مترو شریف و از اونجا برم خونه!! یه بار دیگه پیش اومده بود که ساعت 12 شب تو خیابون بودم، اما اون دفعه بی ار تی های شیفت شب، نزدیک بودن... این بار اتوبوسی اون نزدیکی ها نمی شناختم! تنها دربست ممکن بود. کمی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که کمی از مسیر رو پیاده و بقیه رو با ماشین هایی که مستقیم می رن، برم!!