نمی دونم از کی بود که تصمیم گرفتم اینجوری باشم که معمولا با هر آدم جدیدی آشنا می شدم... نمی گفتم که شریفی یا المپیادی ام و ... . می خواستم اگه طرف می خواد باهام دو کلمه حرف بزنه، از روی این باشه که از رفتارم خوشش می یاد...
در واقع همیشه دوست داشتم چیزی بیشتر از دستاوردهای درسیم باشم..
اما هفته ی پیش وقتی یه آشنای قدیمی ازم پرسید به کجا رسیدی این همه کتاب خوندی؟ همیشه کتاب دستت بود! حتی تو مهمونیها!
ناخودآگاه گفتم تونستم برم دانشگاه شریف!
و اونجا بود که این فکر عینه پتک کوبید تو سرم!!! " آره تو همون آدمی هستی که انگار مستقل از شریف چیز مهمی نداری!!!! وگرنه دلیلت رو شریف عنوان نمی کردی!!!!"
این بود که تصمیم گرفتم، هر هفته علاوه بر کارهای مربوط به درس و کار حتما، 4 ساعت یه کار مستقل و جدید انجام بدم!!!
آپدیت بعد چند ماه: صرفا یه سری کتاب خوندم!!!
مستقل از شریف باید دقیقتر تعریف می شد. :دی به زودی یه سری فکرهای جدید براش آپ می شه... .