SifTal

SifTal

در جستجوی درمانی برای اینجور زندگی کردن...

۶ مطلب با موضوع «خودزنی» ثبت شده است

دستهایش را روی گوشهایش محکم گرفت که صداهایی  را که نمی خواست وجود داشته باشند، نشنود. چشمهایش سریع بست تا نبیند که مظهر محبت و خشم چقدر به هم نزدیک هستند و بغضش را پشت خنده های ساختگی قایم کرد. ذهنش را با کتابها و تخیالات ساختگی پر کرد. جایی به جز زیر پتو، اون هم بی سر و صدا و آخرشبی که همه خوابیده بودند، نمی تونست گریه کند و داستانِ دردهایش را برای تصوراتش بگوید. خب نمی خواست که کسی بفهمد که چقدر سردرگم و آشفته هست، خیلی وقتها حتی، نمی خواست خودش بفهمد!

ولی دیگه خیلی دیر شده، خیلی زودتر از اینها، وقتش شده بود که چشمهایش را باز کند. دستهایش را از روی گوشهایش بردارد و برود جلوی آینه بایستد و تمام دردها و افکار و حس ها رو همونجوری که هستند، بپذیرد و بعد برود هر جایی که دلش می خواهد، و هر جور که می خواهد زندگی کند. و برایش مهم نباشد که دیگران درباره اش، چی فکر می کنند. اشکهایش را ببینند یا نبینند. متوجه خنده هایش بشنوند یا نشنوند. نگاه بی روح و سردرگم اش را درک کنند یا درک نکنند و یا صدای خشونت و درد درونی اش را بشنوند یا نشنوند و هیولای استرس که او را ذره ذره تمام می کند، لمس کنند یا نکنند.

وقتش شده که سعی کند حداقل یک نفر را دوست داشته باشد و به یک نفر اعتماد کند و برای یک نفر زندگی کند. چون شاید همه ی آدمها به دنیا می آیند که عاشق شوند، ولی برای او همانقدر که دست از تنفر از خودش بردارد، خیلی هم کافی است.

  • Sif Tal

مخفی کردن بی مفهوم و مسخره هست! وقتی که با هر تیک تاک ساعت، دو ثانیه، به مرگم نزدیک تر می شم و هیچ چیزی ندارم که بتونم نگه دارم. دنیا من تسلیمم! هر طرحی که می خواهی رو چهره ام بزن، هر سلولی را که می خواهی سرطانی کن و هر کدام از تپش های قلبم درد دار، کن. تو چیزی بیشتر از جانم را نمی توانی ازم بگیری و همان را هم ذره ذره با نفس هایم، غرورم و اعتماد به نفسم، بیرون کشیده ای، گرفته و برده ای. باز هم بردار و...  من هی در تقلا هستم که ذره ای از آنها رو دوباره بسازم؟؟! شاید فقط، باید تسلیمِ تو می بودم.

  

+حتی آدمهای اطراف برایم خیلی مهم نیستند. من می خواستم محبوب باشم و اعتماد به نفس با خاک یکسان شده ام را بالا بکشم! برای همین به بقیه کمک می کردم و می کنم یا با بقیه مهربون حرف می زنم و ... . من آدم خیرخواه و با محبتی نیستم. راستش، خود خواهم خیلی خیلی زیاد!!

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۰۶
  • Sif Tal
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۵۴
  • Sif Tal

تظاهر می کنم همه چی خوبه... الکی و به بی مزه ترین چیزا می خندم... با کمترین چیزا خودم رو شاد نگه می دارم.

رویاها و موقعیتها و شرایطی که از دست رفتن رو برای خودم کوچیک می کنم چون می دونم دیگه هرگز نمی تونم بهشون برسم...

در عوض چیزهایی که دارم رو برای خودم، بزرگ می کنم ، که به خاطر داشتنشون، شاد باشم...

به این میگن خودفریبی آگاهانه!!!

اگه این خودفریبی رو بگذارم کنار و صادقانه به دنیام نگاه کنم، از غصه دق می کنم!!

اما یه شبهایی مثه امشب، بعد یه سری اتفاقای احمقانه... 

می خوام موقتا، خود فریبی رو بگذارم کنار و فقط گریه کنم، نه به خاطر گرسنه ها و مریضا، نه به خاطر زندگی سخت دوستا و آشناهام...به خاطر خودم و زخمهای جسمی و روحیم که هنوز کامل ترمیم نشدن!

فقط خودم... خیلی خودخواه و طلب کار از دنیا، گریه کنم... انگار من بدبختترین آدم دنیام!

Stronger-Kelly Clarkson

  • Sif Tal

هر شب قبل خواب، یه لیست می نویسم از کارهایی که می خوام فرداش انجام بدم و با خودم می گم اگه لیست کامل!! انجام بشه  یعنی من آدم با پشتکاری هستم!!!

شروع می کنم به نوشتن کارهایی که اولویت دارند و می یام پایین، اول کارهای درسی یا کاریم رو می گذارم بعد می رم سراغ خوندن کتاب مورد علاقم و موضوع وب گردی و یادگرفتن و پختن غذای جدید، زنگ زدن به دوست قدیمیم و وبلاگ نویسی و ... سعی می کنم هیچ چیزی رو جا نندازم!

آخرش می شه یه لیست، که نیاز به زمان زیادی داره برای انجام شدن و در یک شبانه روز نمی گنجه...

شب، از خستگی و ناامیدی اینکه، کارها انجام نمی شه... اول دلم می گیره، بعد عصبانی می شم!!! بعدش برای رفع ناراحتی، می رم سراغ فیلم یا سریال یا اگه دوستام آنلاین بودن، می رم بازی کامپیوتری تا دلم وا شه... ممکنه خیلی از شبها از عذاب وجدان نخوابم و سعی کنم لیست رو تموم کنم.

این روتین مدت زیادی که ادامه داره... و من همچنان نمی تونم خودم رو راضی کنم که یه لیست منطقی بنویسم... 

 Aerosmith - I don't wanna miss a thing   download

  • Sif Tal

این روزها به شدت ذهنم آشفته هست و نمی تونم رو مطالعم تمرکز کنم دلیلشم می دونم چیه... اما نمی دونم چطور درستش کنم...

دلیلش اینه که... مهم نیست!

اما مهم اینه که، نمی شه درس خوند :(  

  • Sif Tal