هنوز یک ساعت تا امتحان مونده بود. قیچی رو برداشتم و رفتم تو حموم... روی موهام دست کشیدم. موهام حسِ پنچاه سالگی داشتند! هنوز حالم خوب نبود و بالاخره قیچی رو گرفتم روی موهایم می خواستم فقط با یک حرکت همش رو از جا بکنم. ولی قیچی اونقدر قدرت نداشت. آروم آروم قیچی رو حرکت دادم... هربار که قیچی که صدا می خورد آرامش ام بیشتر می شد. انگار داشتم خلاص می شدم، نمی دونستم تا این حد از موهام بدم می آد!!! خون دماغ شده بودم. خون کفِ حموم، با تارهای مو می چرخید... .
می شد تو دو سه مشت همش رو جمع کرد! چیز زیادی نبود. همش رو ریختم روی درب توالت فرنگی و بعد با یک پلاستیک جمعشون کردم. تا حالا هیچ وقت این قدر از نبودنِ موهام خوشحال نشده بودم! حتی دلم می خواست، با قیچی می تونستم کچل کنم!! ولی دو سه سانتی نگه داشتم. از حموم که اومدم بیرون و جلوی آینه، فرهای کوچیک رو سرم رو دست می زدم... خودم رو مجبور کردم که به ناحیه ی فرقِ سرم که خیلی کم پشت شده، دست نزنم که شاید کمی احساسِ رضایت برایم بمونه! ولی رضایت یک دقیقه هم طول نکشید. دلم می خواست همون موهای دو سانتی هم نبود! دلم می خواست به جای سرِ امتحان، می رفتم یه آرایشگاه و مقتعه ام رو در می آوردم و می گفتم لطفا موهایم رو بتراشید. دلم می خواست پسر می بودم و می شد که همیشه خودم رو کچل نگه می داشتم. تا اینکه دختری باشم که مجبوره با ریزشِ موهاش کنار بیاد!
+ همم... بیخیال! این همه پسر کچلِ کوچیکتر از سی سال، تو این دنیا هست! یه چندتا دختر هم کنارشون؟ درست نیست که آدم به خاطر کم پشت بودنِ موهاش خجالت بکشه! نه؟ ولی راستش، من خجالت می کشم و دلم می خواد که خجالت نکشم. راستش گاهی دلم می خواد باور کنم که ممکنه پسری پیدا شه که از دخترِ کچل خوشش بیاد؟ :))
- ۵ نظر
- ۳۱ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۵۳