SifTal

SifTal

در جستجوی درمانی برای اینجور زندگی کردن...

شاید روزی بتواند خودش را دوست داشته باشد!

دوشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۶، ۰۲:۲۵ ق.ظ

دستهایش را روی گوشهایش محکم گرفت که صداهایی  را که نمی خواست وجود داشته باشند، نشنود. چشمهایش سریع بست تا نبیند که مظهر محبت و خشم چقدر به هم نزدیک هستند و بغضش را پشت خنده های ساختگی قایم کرد. ذهنش را با کتابها و تخیالات ساختگی پر کرد. جایی به جز زیر پتو، اون هم بی سر و صدا و آخرشبی که همه خوابیده بودند، نمی تونست گریه کند و داستانِ دردهایش را برای تصوراتش بگوید. خب نمی خواست که کسی بفهمد که چقدر سردرگم و آشفته هست، خیلی وقتها حتی، نمی خواست خودش بفهمد!

ولی دیگه خیلی دیر شده، خیلی زودتر از اینها، وقتش شده بود که چشمهایش را باز کند. دستهایش را از روی گوشهایش بردارد و برود جلوی آینه بایستد و تمام دردها و افکار و حس ها رو همونجوری که هستند، بپذیرد و بعد برود هر جایی که دلش می خواهد، و هر جور که می خواهد زندگی کند. و برایش مهم نباشد که دیگران درباره اش، چی فکر می کنند. اشکهایش را ببینند یا نبینند. متوجه خنده هایش بشنوند یا نشنوند. نگاه بی روح و سردرگم اش را درک کنند یا درک نکنند و یا صدای خشونت و درد درونی اش را بشنوند یا نشنوند و هیولای استرس که او را ذره ذره تمام می کند، لمس کنند یا نکنند.

وقتش شده که سعی کند حداقل یک نفر را دوست داشته باشد و به یک نفر اعتماد کند و برای یک نفر زندگی کند. چون شاید همه ی آدمها به دنیا می آیند که عاشق شوند، ولی برای او همانقدر که دست از تنفر از خودش بردارد، خیلی هم کافی است.

  • Sif Tal

نظرات (۴)

با بند آخر مخالفم!
اون یه نفر فقط خود آدمه
پاسخ:
چرا فقط!
راستش من منظورم این بود که بعضی ها خودشون رو دوست دارن و می تونن عاشق یکی دیگه  هم بشن. 
ولی کسی که خودش رو دوست نداشته باشه یه قدم عقب تره و حالا اگه به دوست داشتن خودش برسه. خیلی هم دستاورد بزرگیه.
باید کسی باشه...
پاسخ:
کسی که بهش دوست داشتن یاد بده؟ :(
خوب پس تصحیح میکنم با دو خط اول بند آخر مخالفم:|
و خط آخرش با اینکه شاید ناامید کننده باشه ولی حقیقته!
ولی به نظرم نیازی به تنفر نیست.هر چیزی رو که نگاه میکنیم واقعا اونقدر بد نیست که بگیم ازش متنفرم مخصوصا اگر اون چیز خودمون باشیم
"از دل خاکستر،آتیش بیرون میاد"
پاسخ:
:)
دو خط اول بند آخر منظور از یه نفر، خودشه! یعنی بخواد یاد بگیره خودش رو دوست داشته باشه. و به خودش اعتماد کنه و اصلا اول  از همه یاد بگیره به خودش اعتماد کنه و به خودش محبت کنه.
 
من فکر می کنم آدمها می تونن به مرحله ای برسند که از خودشون بدشون بیاد. و حتی متنفر باشند. و حتی دوست داشته باشند، به خودشون عمدا آسیب برسونن و یا خودشون رو نابود کنند.  ولی قطعا همونجوری که گفتی ته هر تنفری یه محبت زیادی مثل همون آتیش زیر خاکستر هست. حالا اگه آتیش رو روشن کرد، می گم خیلی طرف کار بزرگی انجام داده. 

با بند آخر موافقم. :))

آدما فک می‌کنن یکی باشه دوستش داشته باشن و اعتماد کنن کافیه. کافیه واسه اینکه خودشونو دوست‌داشتنی ببینن، که اون خلأ نارضایتی از خودشونو پُر کنن. ولی همین که بتونن با خودشون صلح کنن، کافیه. نمی‌دونم شاید من خیلی مغرورم. ولی مشکل آدمایی که به یکی خیلی وابسته‌ن، همینه. که دوست‌داشتن خودشونو وابسته به عشق اون فرد می‌بینن. 
پاسخ:
منم با حرف شما موافقم. :)

به خاطر وابستگی عاطفی خودت رو دوست داشته باشی بده. 
اما من فکر می کنم بعضی وقت ها، مورد محبت واقع شدن می تونه یه تلنگری بزنه و یادمون بندازه که هی! خودت رو بیشتر دوست داشته باش! 
برا همین به نظرم این دو تا، یعنی دوست داشته شدن توسط بقیه و دوست داشته شدن توسط خود، با هم خیلی هم پوشانی دارن و کنار هم باید باشن. 
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">