SifTal

SifTal

در جستجوی درمانی برای اینجور زندگی کردن...

۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

هفته ی اول دانشجوییم، هم تقریبا گذشت. در حال مرور این مقاله هام و فردا ارائه دارم باز... اونقدرها هم سخت نبود، در واقع شاید شریف برام، جای خیلی دوست داشتنی نباشه، اما یه احساس تعلق عجیب نسبت بهش دارم!

طی جلسمون، استادم دکتر الف. از صحبتهام خوشش اومد و گفت که امیدواره مقاله ی نیچر چاپ کنیم! من داشتم فکر می کردم، آخه استاد جان! بهترین استادهای دانشکدمون، شاید هیچی یا یکی(؟!) مقاله ی نیچر داشته باشن اون هم با دانشجوهای دکترا نه ارشد و ...

+ حالا احتمالا دکتر الف. منو یا خیلی با استعداد تصور کرده یا خیلی کوشا؟! یا اینکه فقط می خواد گولم بزنه بیشتر کار کنم؟!!

+ نمی تونم تمرکز کنم درست حسابی... و سرعتم خیلی کمه! اما هنوز تا فردا بعد از ظهر دوازده ساعتی وقت باقیه خوشبختانه.

  • Sif Tal

"Do any of us bargain for our life? It seems to me, we just kind of fell into it and then we have to try our best..."

"Homeless to Harvard" 2003

امروز کلا این جمله رو تو ذهنم مرور می کردم، که فقط مهمه که به بهترین وجهی که می تونم، تلاش کنم. می دونم هرگز تلاشم کافی نخواهد بود، اما مهم نیست.

+ به خاطر متن قبل متاسفم که ناراحتتون کردم، الان رمز گذاشته شده، اگه کسی رمز خواست پیام بده.

It's my life - Bon Jovi

  • Sif Tal
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۷ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۴۴
  • Sif Tal

چند روز پیش یه ویدئو از یه سری خانم های مسن دیدم که ازشون پرسیده بودن: آیا دوست داشتین در زمان حاضر یه خانم جوون می بودید؟ و اگه جوون بودید الان چه کار می کردید؟

یکی از خانم ها گفت: "من لیستی از کارهایی که نباید انجام بدم رو تهیه می کردم..." این حرفش منو کلی تو فکر برد، همه ی ما کم و بیش یه تصوری یا حداقل توهمی از یه ورژن ایده آل خودمون داریم، نه؟

  • Sif Tal

یه مدتیه که اینجوری شدم که نمی تونم راجع به اشخاص بد بگم و ازشون ایراد بگیرم و یا حتی تعریف بدی ازشون بشنوم و قبول کنم. چون بلافاصله یاد اشتباهات خودم می افتم و سریع سعی می کنم از اون آدمها دفاع کنم. حتی اگه اطلاع درستی از وضیعتشون نداشته باشم، می گم، خب شاید علتش فلان باشه که اینطوری رفتار کرده. خلاصه کارهای اشتباه دیگران رو توجیه می کنم... آه ... می دونید اینجوری بودن زیاد جذاب نیست برا کسایی که باهاشون صحبت می کنم، چون معمولا آدمها دوست دارن بگن و بخندن حتی اغراق کنن تو تعریف ماجرا تا جالب تر باشه. و می گن داریم شوخی می کنیم بابا! سخت نگیر!! 

خب من هم هر بار می خندم، در لحظه ی خنده اوکیه، اما ده ثانیه بعدش حس خیلی بدی پیدا می کنم، همونطور که گفتم یاد اشتباهات خودم می افتم و بعد با خودم می گم اگه اشتباه این آدم رو نادیده نگیرم، اشتباه خودم چی پس؟؟؟!!

+مثه امروز بعد از ظهر بغض می کنم...

+این نشون می ده که نمی تونم خودم رو ببخشم.

  • Sif Tal

تو دوره ی لیسانس، جایی که تو دانشگاه خیلی دوستش داشتم و بهم آرامش می داد کتابخونه مرکزی بود. این کتابخونه یه سری میز و صندلی داشت، که کنار پنجره های کتابخونه، دو طرف قفسه های کتاب چیده شده بودن. یه طرفش واس دخترا و طرف دیگه برا پسرها...

من این میز صندلی ها و آرامش کتابخونه  رو  خیلی دوست داشتم و همیشه می یومدم و ساعتها کتاب می خوندم، هر وقت حوصلم سر می رفت از پنجره، محوطه ی دانشگاه رو تماشا می کردم...بچه هایی که رد می شدن،بعضی ها تند تند و با استرس می رفتن، بعضی ها دسته جمعی بودن، می گفتن و  می خندیدن و بعضی آروم و متفکر! گربه هایی که دنبال غذا می گشتن و رو چمنها لم می دادن :) 

خیلی وقتها هم تو قفسه ها سرک می کشیدم و یه کتاب هیجان انگیز پیدا می کردم و می خوندم مثل رستاخیز تولستوی، که همونجا (نصفه و نیمه البته) خوندم...

اما!!!

دیروز که با کلی امید! رفتم مرکزی دیدم میز و صندلی ها برداشته شدن، به جز دو! تازه، اون دوتا هم کنار پنجره هم نیستن!!! و به جاش یه تعداد اضافی، قفسه کتاب گذاشتن!!!! آخه چرا یه جای دانشگاه که با روحیه من سازگار بود، باید عوض می شد؟؟!!! آخه چرااااااا؟ 

+چون کتابخونه همون موقع بسته شد، نشد برم طبقه ی دوم رو چک کنم، امیدوارم اونجا اینطوری نشده باشه، اما می دونم امیدم واهیه!

+ثبت نام تموم شد و رسما شدم دانشجو دوباره! :|

  • Sif Tal

برنامه ی تافل و جی آر ای خوب پیش می ره، 2000 تا لغت حفظ شدم و بیشتر با اسپیکینگ آشنا شدم :) و تا حالا نتونستم جایی کار پیدا کنم... یا رد می شم یا رد می کنم...

اما... بی خیال! بیاید از دورانِ مثلا بیکاری لذت ببریم! برای من که تا دانشجو شدن تنها سه هفته فرصت باقیه...

+حال و حوصله ی دانشگاه رو ندارم! اونم از نوع ارشدش، چون قبلا تجربه ی خوبی نبود، امیدوارم یه جوری قدرت رویارویی باهاش رو پیدا کنم.

++ببخشید، کم می نویسم و کم سر می زنم به وبلاگها، خیلی وقتم کمه این روزا، به خاطر برنامه های زبان و پروژه... .

+++تو این چند ماه، بازی کامپیوتری رو که کامل میگذارم کنار و مجبورم با دوستای گیمرم خدافظی کنم :( اما تصمیم دارم، اینجا رو نگه دارم تو این دوران و بیشتر بنویسم، امیدوارم بتونم! :)

  • Sif Tal