SifTal

SifTal

در جستجوی درمانی برای اینجور زندگی کردن...

تغییر کتابخونه مرکزی...

جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۲۸ ب.ظ

تو دوره ی لیسانس، جایی که تو دانشگاه خیلی دوستش داشتم و بهم آرامش می داد کتابخونه مرکزی بود. این کتابخونه یه سری میز و صندلی داشت، که کنار پنجره های کتابخونه، دو طرف قفسه های کتاب چیده شده بودن. یه طرفش واس دخترا و طرف دیگه برا پسرها...

من این میز صندلی ها و آرامش کتابخونه  رو  خیلی دوست داشتم و همیشه می یومدم و ساعتها کتاب می خوندم، هر وقت حوصلم سر می رفت از پنجره، محوطه ی دانشگاه رو تماشا می کردم...بچه هایی که رد می شدن،بعضی ها تند تند و با استرس می رفتن، بعضی ها دسته جمعی بودن، می گفتن و  می خندیدن و بعضی آروم و متفکر! گربه هایی که دنبال غذا می گشتن و رو چمنها لم می دادن :) 

خیلی وقتها هم تو قفسه ها سرک می کشیدم و یه کتاب هیجان انگیز پیدا می کردم و می خوندم مثل رستاخیز تولستوی، که همونجا (نصفه و نیمه البته) خوندم...

اما!!!

دیروز که با کلی امید! رفتم مرکزی دیدم میز و صندلی ها برداشته شدن، به جز دو! تازه، اون دوتا هم کنار پنجره هم نیستن!!! و به جاش یه تعداد اضافی، قفسه کتاب گذاشتن!!!! آخه چرا یه جای دانشگاه که با روحیه من سازگار بود، باید عوض می شد؟؟!!! آخه چرااااااا؟ 

+چون کتابخونه همون موقع بسته شد، نشد برم طبقه ی دوم رو چک کنم، امیدوارم اونجا اینطوری نشده باشه، اما می دونم امیدم واهیه!

+ثبت نام تموم شد و رسما شدم دانشجو دوباره! :|

  • Sif Tal

نظرات (۱)

امیدوارم این دوران خوش باشه برات. البته به شرط اینکه سخت نگیری زیاد.
پاسخ:
ممنون از همراهیتون :) 
بله سعی می کنم...
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">