SifTal

SifTal

در جستجوی درمانی برای اینجور زندگی کردن...

۹ مطلب با موضوع «برای تو (ها)» ثبت شده است

فقط سعی کردم واقعیتی که می دونم رو بگم. می دونید بهترین صفتی که برای یه آدم دوست دارم و می خواستم خودم هم داشته باشم، مقاوم بودنه و فیلوسوفیا تو مقاوم و محکم بودنش، خیلی شجاع و با جسارت رفتار می کنه. از اون آدمهاس که فقط با چند لحظه کنارِ آدم بودن، تا مدت زمان زیادی اثرش روی آدم می مونه. در واقع، داشتنِ دوست خوب و عاقل، مهربون، با درک و ... مثل فیلوسوفیا بهترین اتفاقِ سال 95 برای من بود. اصلا هم اغراق نمی کنم!

  • Sif Tal

مستی تو، احمق بودن من... این داستان هم یه جایی تموم می شه. فقط هفت سالم بود که فکر کردم می خوام تمام عمرم رو با تو بگذرونم و باهات ازدواج کنم. هفده سالم بود که رفتم دوره المپیاد و وقتی برگشتم و دوباره دیدمت، تو تغییر کرده بودی. همیشه فکر می کردم اگه من نمی رفتم و می موندم. اگه تو تنهایی، شرایط رو تحمل نمی کردی. حالت اونقدرا بد نمی شد. ولی باز رفتم دانشگاه و وقتی برگشته بودم تو اونقدر تغییر کرده بودی که... اه! می تونم با جزئیات از هم چیز بگم. ولی بیخیال! مرور کردن این داستان، هیچ فایده ای نداره. شاید فقط باید بگم، آدمها خیلی چیزها رو بین پنج سالگی و بیست و پنج سالگی می بینند و به خاطرش اونقدر تغییر می کنند که زندگیشان یه جایی متوقف می شه و حتی نمی خواهند تا سی سالگی یا بعدش زندگی کنند.

شاید تو هرگز کسی نبودی که قابل دوست داشتن باشی. شاید فقط قضیه این بود که جایی از داستان تو همدردِ من بودی و شابد هرگز نباید با کسی که می تواند با آدم همدردی کند همراه شد! برعکس باید همراهِ کسی شد که دردهایش فرق کنه. حتی دردهایی با مدل متفاوت که آدم فکر کند اگه خودش تو اون شرایط بود، طاقتش رو نداشت و اون موقع می شه انگیزه گرفت برای محکمتر زندگی کردن.

  • موافقین ۵ مخالفین ۰
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۱۳
  • Sif Tal

اگه تو بگی ادای قوی بودن رو درمی آری. می گم احتمالا تمام آدمهای قوی دنیا. ادا درمی آورند.

اگه تو بترسی. می گم تمام آدمهای شجاع دنیا از عمق وجودشون می ترسند.

اگه تو نخوای که ادامه بدی. می گم حق داری. 

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۳۲
  • Sif Tal

می دانم همانطوری که من کامل نیستم، تو هم کامل نیستی... ولی نمی دانم، می دانی که دوستت دارم؟ پدر! من کامل نیستم، من در مسیرِ سعادتی که تو  برایم تعیین کرده بودی، نیستم ولی در مسیر هستم! گاهی دست و پا شکسته و مجروح، گاهی با قدرت و سرِپا... گاهی جوگیر، گاهی سرگردون. من یه دخترِ خیلی معمولی هستم. با تمام حس ها و نیازها و دردهای طبیعی. 

  • Sif Tal

بگذار، بگذار گذشته رو تکرار نکنیم. اتفاقات مزخرف تابستون پارسال و تمام این دردهایی که موند. کاش راه درست رو از رو همین ها پیدا کنیم. کاش می تونستم دستت رو بگیرم، کاش می شد برایت زنده باشم. کاش می فهمیدی که هیچ پسری تو این دنیا به اندازه ی تو، روی من اثر نگذاشته... 

  • Sif Tal

آدمها هر کدوم دنیای پیچیده و عجیب و هیجان انگیزی دارن، برا همین دوست داشتم نامرئی بودم و می تونستم، بیشتر و بیشتر نگاه کنم به آدمها؛ وقتی یه احساس ظریف رو پشت حرفهاشون درک می کنم،  یا غمی در عمق نگاهشون می بینم، یا شور نشاط و امیدی تو حرکاتشون حس می کنم، می تونم خیلی نامرئی باهاشون زندگی کنم اما نمی خوام بهشون نزدیک شم یا اونها منو ببینن... برا همین سعی کردم همیشه خودم رو پشت خنده های الکی و سکوت غیرعادی، قایم کنم... مثل سالها پیش، اون روز پاییزی که برای بار اول دیدمش و باهاش اومدم جلو و حس کردم می تونم متفاوت باشم و متفاوت شدم... . اما قضیه اینجاس که من کسی نبودم و او هم کسی نبود، ولی بود، فقط برای من! بدون اینکه خودش بخواهد و بداند... . و گاهی  تمام زندگیمان با دوست داشتن روی هیچ چیز، شکل می گیرد، همون هیچ چیزی که خودمان برای خودمان، ساخته ایم، هست ولی نیست، اما شاید حتی به خاطرش، پرانرژی و شادتر و زیباتر زندگی کنیم... و برای همین دوست داشتم خودم را، برای دوست داشتنت. حتی اگه روی هیچ بود انگار... .

 

  • Sif Tal

نمی دونم چرا عاشق شدی... پشت تمام دلایلی که آوردی برای دوست داشتن اون، نفهمیدم چیه... به نظر من، تو نیازی به "اون" نداشتی، کسی باورش نمی شد که تو با تمام قدرت و استقلالی که داری، عاشق اون باشی، اما تو عاشق شدی!

اون به تو علاقه ای نداشت ولی تو برات مهم نبود، می گفتی که تصمیم خودتو گرفتی، گفتی که علاقه ی تو، مستقل از احساس اون، نسبت به توعه و گفتی که صبر می کنی. گفتی تو دوستش داری، بدون اینکه هیچ انتظاری ازش داشته باشی.

روزها گذشت و گذشت... اون با یه دختری نامزد کرد... تو گفتی که که اون به تو علاقه ای نداشته، چرا باید ازش ناراحت باشی... گفتی که نمی تونی قضاوت کنی، چون حتی نمی دونی که پیمان بسته فقط یا دل هم بسته!!! گفتم: چ فرقی می کنه؟

 زمان گذشت و گذشت  تو گفتی یه آدمی بهت پیشنهاد آشنایی داده و برخلاف انتظار تمام فکر و خیالت، می رفته سمت اون آدمی که دیگه نیست و هرگز هم نخواهد اومد و

گفتی: یهو از هیچ جا، تصویرش اومد جلوی چشمات...

به این آدم جدید جواب رد می دی... گفتی: تو اصلا نمی شناسیش و حتی نمی خوای که بشناسیش!!!

بهم گفتی نمی تونی با این آدم جدید آشنا شی، چون فکر می کنی به علاقت خیانت می شه... 

شاید هم می خوای منتظر باشی، چون نمی خوای به امیدت، خیانت کنی... :/

  • Sif Tal

یه روز می فهمم. چرا نشد باهات همدل باشم، حتی در رویاهام!!  اون وقت دیگه ناراحت نخواهم بود و شاید شبها راحتتر بخوابم، بر خلاف امشب...

ولی هیچ وقت اینو نمی فهمم که چرا می خواستم، باهات همدل باشم!!! (اینقدر زیاد!!!!)

Separate ways-Journey

  • Sif Tal

مواقعی که به اشتباهاتم فکر می کنم... اشتباهات بزرگی که زندگیم رو تغییر داد... دلم می گیره، احساس می کنم دیگه نمی تونم به خودم اعتماد کنم... اما دوباره تو امشب اومدی و منو نجات دادی... مرسی! کلی مرسی!!!

  • Sif Tal