- ۱۸ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۳۲
اووف! چه انرژی ای می گیره... امکان نداره بفهمیم، نبودنِ خصلت های حسادت و توقع، چه نعمت بزرگیه. تا وقتی که در درون خودمون حسشون نکرده باشیم. جدی جدی ها! گاهی نمی فهمیم چقدر همه چی در درونمون خوبه و چقد باید خدا رو شکر کنیم!
+سابقا از آدمهای پر توقع، بدم می اومد. الان که می فهمم، این گونه آدما، با درد بزرگی دست و پنجه نرم می کنن، فقط می خوام بگم: خسته نباشین!
هرچیزی که می گیم و هر اندیشه و هر تئوری آمیخته با توهم هست، حتی اونهایی که ساعت ها و روزها و ماه ها و سالها عرق پاش ریخته شده... حالا تو بگو چرا؟ آخه چرا؟ از آدمهای اطراف و قضاوتشون می ترسی؟
می دونید، خیلی از رویاهای من، عین فیلم سینمایی می مونن. یعنی خودم توش نیستم یا شاید فقط یک درصد رویاهام شامل خودم باشه. بقیه اش، آدمهای دیگه ان که من فقط مثل یه روح سرگردون، بدون وجود خارجی، نگاشون می کنم و گاهی هم اینقد این نگاه کردن، خیلی دقیق می شه که حتی می تونم همه ی چیزهایی که اون آدمها حس می کنن رو حس کنم همراهشون!
آدمهایی مث من، با هر تلاش برای محبوب شدن برای دیگران کمی ازشون پیروی می کنن و در نهایت، سرگردون می شن.
پیاز عوضی، در شرف پوسیدگی، کلی هم ریشه داشت!
تو کِش مکش، با ریشه هاش بودم که یهو پیاز له شد و تیکه هاش پاشید اینور اونور. از سرِ قطع امید از پیاز! همراه سوزش چشمام و با اشک داد زدم: فااااااک! ... پیازِ ****... و همون لحظه! خواهر زادم که فقط چهارسالشه، جلوم وایساده! :|
خیلی، پیاز ناجوری بود. اصلا هم طعم خوبی هم از پیاز داغش درنیومد!
البته که دارم خدا خدا می کنم که خواهر زادم، یادش بره چی گفتم. حالا فاک هیچی! اون یکی، خیلی بد بود! :(
سال نوتون مبارک! با کلی تاخیر! :)
امشب داشتم فکر می کرم، سال 95 چجوری بود؟ به ذهنم رسید که خاص بود. چون کلی کارِ جدید، انجام دادم! و شروع کردم به نوشتن تمام اون کارهای جدید و پستم رمزدار شد! ولی خب دیگه نمی خوام تا یه مدتی، پست رمزدار بگذارم خب! در نتیجه همش رو گذاشتم کنار و فقط این دو تا برداشتی که از رندگی تو سال 95، داشتم رو گذاشتم بمونه. این دو تا برداشت خیلی مهمن! چون قبلنا، دقیقا عکسش رو درست می دونستم:
1. احساس ترحم خیلی چرته!
2. زندگی رو بدون دور ریختنِ زنده بودن! نمی شه، مرتب کرد. اصلا نباید دقیق برنامه ریزی کرد. همینجوری آزاد و گاهی کیاتیک (chaotic) زندگی کردن بهتره حتی. یعنی باید انعطاف پذیر بود و آماده، برا اتفاقات غیر منتظره!
"برای پاک کردن کتابها کافی است آن ها را باز نکنیم. آدم ها هم همینطور: برای محو کردنشان کافی است هرگز با آن ها صحبت نکنیم."
همه گرفتارند-کریستان بوبن