SifTal

SifTal

در جستجوی درمانی برای اینجور زندگی کردن...

 نیاز دارم که وقتی تو چشمِ آدمها خودم رو می بینم. یه آدم مهربون، قوی، با اراده، محکم و باعرضه ببینم. و سعی می کردم فراموش کنم که نیاز داشتم که آدمها منو خودم یعنی سیف ببینند.

و بین خودمون بمونه که گاهی خیلی حالم از سیف به هم می خورد و می خوره. اصلا هر کی بدونه سیف کی هست. خیلی تصویر زشتی تو چشماش دیده می شه. حتی در تخیالاتم هیچ چیزی به اندازه خودم، با واقعیت فاصله نداشته.

ریاکارم! انگیزه های احمقانه دارم!

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۱۵
  • Sif Tal

می خواستم بگم. ممنون بابت کامنت های چند هفته ی پیش و همه ی روحیه دادنها و... راستش با خوندن کامنت ها، کلی از خستگیم در می رفت و انرژی می گرفتم. ممنونم. :)

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۳۵
  • Sif Tal

حداقل از وقتی که چشمهام رو باز کردم دیدم تمام این قضیه، تقصیر من نیست. فهمیدم که باید بی خیال بشم. فهمیدم بیشتر وقت ها شرایطِ زندگی توی این دنیا، کثیف تر از اونیه که بشه با محبت کوچولو تو دلمون و اراده های نصفه نیمه ای که اکثرا خرج می کنیم. تمیزش کنیم. و همزمان که ما به فکرِ آرمان هامون هستیم. دنیا خیلی خشن، همه چیز رو می گیره و با ارزشترین چیزی هم که داریم زمان هست. 

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۰۸
  • Sif Tal

وقتی گرانش قوی هست،  فضا- زمان رو خمیده در نظر می گیریم. اینطوری فضا-زمان یه متریک جدید داره. یعنی به روش جدیدی فاصله ها رو اندازه می گیریم. حتی مسیر نور دیگه خط مستقیم نیست. عجیبتر اینکه موقعیتهای فضا-زمانی هست که اگه دو نفر توش باشن و حتی اگه فاصله شون* رو اندازه بگیرند. نمی توانند بفهمند با چه سرعتی به هم نزدیک می شوند. پس چجوری پیش بینی کنیم کی به هم می رسند؟ 2 سال طول می کشه یا سه سال، صد سال؟ اصلا زنده می مانند تا بتوانند همدیگرو ببینن؟ چرا زمان-مکان اینقد در هم پیچیده شده؟

  • Sif Tal

مخفی کردن بی مفهوم و مسخره هست! وقتی که با هر تیک تاک ساعت، دو ثانیه، به مرگم نزدیک تر می شم و هیچ چیزی ندارم که بتونم نگه دارم. دنیا من تسلیمم! هر طرحی که می خواهی رو چهره ام بزن، هر سلولی را که می خواهی سرطانی کن و هر کدام از تپش های قلبم درد دار، کن. تو چیزی بیشتر از جانم را نمی توانی ازم بگیری و همان را هم ذره ذره با نفس هایم، غرورم و اعتماد به نفسم، بیرون کشیده ای، گرفته و برده ای. باز هم بردار و...  من هی در تقلا هستم که ذره ای از آنها رو دوباره بسازم؟؟! شاید فقط، باید تسلیمِ تو می بودم.

  

+حتی آدمهای اطراف برایم خیلی مهم نیستند. من می خواستم محبوب باشم و اعتماد به نفس با خاک یکسان شده ام را بالا بکشم! برای همین به بقیه کمک می کردم و می کنم یا با بقیه مهربون حرف می زنم و ... . من آدم خیرخواه و با محبتی نیستم. راستش، خود خواهم خیلی خیلی زیاد!!

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۰۶
  • Sif Tal
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۵۴
  • Sif Tal

یادمه دبیرستان که بودم؛ نمره ی ریاضی و شیمیم معمولا بیست بود. اما فیزیک نه! سرِ نمرات یکی از امتحانا، به خاطر اینکه نمره ها خیلی بد بود، معلم فیزیکمون، آقای ف.  از یه نمودار من در آوردی، استفاده کرده بود. من نمره ی دوم کلاس بودم، 18.

یه نمودار ناپیوسته و مسخره ای استفاده کرده بود که از دو روش، به نسبت اختلاف نمره ی اصلی با بیست یا دوازده، به نمره اضافه می شد و همه بچه ها راضی و شاد بودن... اما من عصبانی شدم، چون خیلی نامنصفانه بود.

(من): آقا! این چ نموداریه که نمره ها رو باهاش تغییر دادید، با چ معیاری ازش استفاده کردید؟

(آقای ف.): نمره ی شما هم اضافه شده! ناراحت نباشید. (و شروع کرد به ادامه ی درس.)

  

منم به جای گوش دادن به درس، داشتم با این نمودار ور می رفتم. بعد از بیست دقیقه داد زدم: آخه اگه کسی نمرش صفر باشه با نمودار شما می شه 7، ولی نمره ی 20 می شه 20.5 و نمرات 9 و 12 روی هم می افتند، می شن 15، این چطور انصافه؟

یهو همه ی کلاس منفجر شدن از خنده.... خود معلمون هم خندید، اما تغییر نداد نمره ها رو. حرفش این بود که به تو هم اضافه شده، چرا ناراحتی؟! یه همچین معلمهای خنگِ بی منطقی داشتیم. :|

حالا که خودم معلمی رو تجربه کردم. فکر می کنم نمره دادن که محبت یا هدیه نیست که حالا هر چی به هر کی اضافه کردی، کرمت به حساب بیاد و یا باهاش فخر بفروشی! معلم که نباید به خاطر نمره دادن به دانش آموز، دِینی رو گردنش، بگذاره. یا بگه که حالا که بهت ارفاق کردم، باید ساکت بشینی و راضی باشی.

 

+چیز دیگه ای به ذهنم نرسید، بنویسم. :دی

++ این روزا، دارم تمام سعم رو می کنم که ناله نکنم!

  • Sif Tal

می دانم همانطوری که من کامل نیستم، تو هم کامل نیستی... ولی نمی دانم، می دانی که دوستت دارم؟ پدر! من کامل نیستم، من در مسیرِ سعادتی که تو  برایم تعیین کرده بودی، نیستم ولی در مسیر هستم! گاهی دست و پا شکسته و مجروح، گاهی با قدرت و سرِپا... گاهی جوگیر، گاهی سرگردون. من یه دخترِ خیلی معمولی هستم. با تمام حس ها و نیازها و دردهای طبیعی. 

  • Sif Tal

خیلی ساده و عادی که مشغولِ کارهای روزمره هستی، ناگهان گلویت تنگ می شود. ناخودآگاه چهارتا قطره اشک،  پشتِ سر هم، از گونه هایت سر می خورند پایین و آرام و به ترتیب، می لغزند زیر چانه هایت. ولی نمی دانی چرا. هر چقدر فکر می کنی، یادت نمی آید چه شده. توهمی سرگردان و  فراموش شده، در شقیقه ات می چرخد و یهو تیر می کشد و سرت را پنج درجه، هل می دهد عقب... ولی... یک لحظه بعدش، دوباره چشمایت را می بندی و یک نفس عمیق می کشی و سریع، رد اشک های روی گونه ها را پاک می کنی. چون می دانی مسیرِ درستش، در همان پله های نسیان بود. شاید ما را به خاطر مصلحت هایی این شکلی، انسان آفریده اند. ببخشیم، بگذریم، رها باشیم و ناپدید شویم.

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۲۲ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۱۷
  • Sif Tal

خیلی مهمه که ذهن آدم با چی پر شه!!

دیدگاهِ شریفی می خواد ذهن آدم  رو با کتاب های درسی پر کنه. اینقد از آدم کار می کشن که تنها راه انجام دادنشون، فکر کردن به درس و درس و درس باشه. خب لعنتی! هیچ کس حق نداره، این دو وجب جایی که متعلق به خود آدم هست رو تا تهش، کنترل کنه، مثل اینکه آدم همیشه تا خر خره خورده باشه! هیچ راهی برا نفس کشیدن نمی مونه، باید حتما، یه بخشی از مغز آزاد بمونه، که آدم بتونه به چیزهای جدید  فکر کنه و دنبال ایده های تازه واحمقانه باشه! 

  • Sif Tal