SifTal

SifTal

در جستجوی درمانی برای اینجور زندگی کردن...

این روزها بیشتر، دنبال کار می گردم، شنبه باید برم یه چند جای جدید برای مصاحبه... این پزشکی که شمارش رو برای پروژه گرفتم، جواب نمی ده...کلی برای این پروژه زحمت کشیدم و نمی خوام ولش کنم، اما همش به این فکر می کنم برم سراغ یه چیز نظری تر، فیزیک کاربردی انگار با روحیه ی من سازگار نیست، با اینکه جالبه، اما...

دلم می خواد برم با یه استاد دیگه صحبت کنم، ولی می دونم با دو تا پروژه و برنامه ای که برای تافل و جی ار ای و کار دارم، جای هیچ مشغله ی اضافه ای نیست... از طرفی برنامه ورزش و خونه داری و کلی کار دیگه هست که ... دارم فکر می کنم اون موقع که دبیرستانی بودم چ دنیا قشنگ بود، می نشستیم ساعتها رو سوالای المپیاد مخ می زدیم و خرکاری می کردیم، بدون اینکه ناراحت باشیم، بدون اینکه کلی غم و مشکل و کارهای عقب افتاده در ذهن داشته باشیم. در واقع چقدر تمرکز راحت تر و ممکن تر بود...

+اما هنوز یه چیزهایی منو نگه می داره...

  • Sif Tal
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۵۲
  • Sif Tal

راستش من خیلی دعا نمی کنم، معمولا به چیزهای خوبی که دارم فکر می کنم و با این کار، تمرین می کنم شاد باشم، شاید بشه گفت به شیوه ی خودم، شکر می کنم! حس خیلی بهتری داره تا دعا کردن...

 اما اگه بخوام دعا کنم، دعا می کنم: خدایا امید رو از هیچ کی نگیر!!! 

Bon Jovi-Livin on a prayer

  • Sif Tal

دیروز نتایج کنکور اومد و رتبم خوب شد، الان دیگه اجازه دارم برم دانشگاه شریف و ارشدی که 3 سال و نیم پیش شروعش کرده بودم رو تموم کنم...

خب، از اینکه نتیجه گرفتم از تمام اون مرور کردنها و حل سوالای 10 سال کنکور ارشد فیزیک، امیدوار شدم به خودم!

یه چیز خیلی جالبی که برام اتفاق افتاد، سر سوالای ریاضی فیزیک بود، دی ماه دوتا شاگرد داشتم که فشرده باهاشون ریاضی مهندسی کار کردم و سر همون، یه چیزایی از جبر مختلط یاد گرفتم که تو کنکور اومد و جواب دادم... دلچسب ترین سوالای کنکور بود واسم، تقریبا ریاضی فیزیک رو کامل زده بودم :)

اما همه ی این چیزا دیگه برام مثل یه پل می مونه، اینکه دوباره تو شریف درس بخونم هدف نیست واسم و دارم فکر می کنم برای آزمون دکترا هم نخواهم خوند... در عوض باید تا جایی که می تونم کتاب بخونم و با آدمها صحبت کنم و بفهمم من از این زندگی لعنتی!! چی می خوام... و نباید اشتباه گذشته رو دوباره تکرار کنم که دانشجوی فیزیک باشم ولی راجع به همه چیز برنامه بریزم، بخونم و بنویسم و حرف بزنم به جز فیزیک... و بعد بگم چرا به این فیزیک، علاقه ای ندارم!!!

  • Sif Tal

گاهی هم باید خریت کنیم،

و یک راه خریت را، که در رویاهایمان نتیجه گرفتیم ما را به هدف می رساند، در پیش می گیریم، می ریم جلو، انگار که  این وسط اصلا هیچ چیزی وجود ندارد، در واقع، نسبت به همه چیز کوریم، به جز اون هدف و راه خریتی که در نظر گرفتیم... .

معلومه، احتمال اینکه از راه خریت، به هدف برسیم، خیلی کمه!!!

اما چون در حال خریت هستیم، نمی فهمیم و می ریم جلو و جلوتر و بعد با مخ، زمین می خوریم!!! می بینیم، نه تنها به چیزی که می خواستیم، نرسیدیم،  آبرو و غرورمون هم شکسته...

+ من هر وقت خواستم خریت کنم، معمولا به کسی چیزی نمی گفتم... که آبروم نره! اما تازگیها فهمیدم به کسی بگی یا نگی، فرقی نمی کنه، آبرو و غروری که هر آدمی جلوی خودش داره، خیلی مهمتر از آبرو و غروریه که جلوی دیگران داره و اون،می شکنه در هر صورت!!! 

  • Sif Tal

واقعیت اینه که هنوز چیز زیادی از فیزیک نمی فهمم. کتاب خوندن، آسون نیست. و فهمیدن، نیاز به تکرار و تمرین زیاد داره...

خیلی وقتها، موقع فیزیک خونی!  می تونم روابط ریاضی رو درک کنم، اما وقتی به ارتباط فیزیکی قضیه، می رسم، گیج می شم. هر بار که کتابی رو باز می کنم و می خونم (حتی اگه برای دهمین بار باشه!!!) این نفهمیدن رو  به شدت احساس می کنم...

فکر می کنم این نفهمیدن، مشکل اصلی نباشه! در واقع احتمالا تمام آدمایی که تو تخصصشون قوی شدن، یه زمانی، احساس منو داشتن!!!

مشکل اصلی این سوالها هستن:

  • چطور می تونم، علمی و درست، به مسائل فیزیک نگاه کنم؟
  • آیا درسته وقت زیادی بگذارم و این دانش فیزیکی رو یاد بگیرم؟
  • وقتی که یاد گرفتم، چطور می خوام ازش استفاده کنم؟

تو این چند ماه باید بیشتر بگردم و دنبال جواب این سوالها باشم...

  • Sif Tal

چند سالی می شد که تمرین می کردم، قانع و راضی زندگی کنم.

و درواقع تلاش می کردم طمع رو از بین ببرم، می دونستم که دلیل بزرگی برای کارهایی که انجام می دهم و تمام انرژی که دارم، طمعه... . و می دونستم با طمع، زندگی کردن، کار سالمی نیست و همین شد که برم سراغ ترکش!!!

اما حالا می بینم یه جای کار می لنگید... فکر می کنم، بلندپروازی رو هم همراه با طمع خشکونده باشم... و خب شاید هنوزم نمی تونم تفاوت بین این دو تا چیز رو درک کنم...

برای من اینجوریه که تنها موقعی وقت هدر نمی دم که بدونم هدف بزرگ و وقت کمه و شدیدا مشتاق باشم به چیزی که می خوام برسم.

و طمع انگار کمک می کرد این وسط...شاید طمع در یه حدی خوب باشه حتی!!!

شاید هم نه... شاید هم نمی دونم چی می گم...

Dead in the Water-Divergent

  • Sif Tal

یه روز می فهمم. چرا نشد باهات همدل باشم، حتی در رویاهام!!  اون وقت دیگه ناراحت نخواهم بود و شاید شبها راحتتر بخوابم، بر خلاف امشب...

ولی هیچ وقت اینو نمی فهمم که چرا می خواستم، باهات همدل باشم!!! (اینقدر زیاد!!!!)

Separate ways-Journey

  • Sif Tal
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۰۶:۴۶
  • Sif Tal

می گویند اگر انسانی عاقل باشد، یک اشتباه را دو بار تکرار نمی کند!

اگه این گزاره رو درست بپزیریم، من اینجا با قطعیت اعلام می کنم:

"من عاقل نیستم!"

اشتباهات زیادی رو دو بار تکرار کردم و فکر می کنم در آینده هم اشتباهاتی رو تکرار خواهم کرد...

اما خب چیزی که مهمه اینه که بدونم چی نیستم؟ عاقل نیستم...

در فرهنگ معین عاقل معنی شده، خردمند... خردمند یعنی صاحب عقل، دانا، دانشند... خب دانشمند نیستم پس!

اگه روزی دانشمند شم... یعنی اونوقت می شه اشتباهاتم رو تکرار نکنم؟؟!

  • Sif Tal